امتداد پایان

روز سردی بود غمگین روی نیمکت تنهایی نشستم و گذر آدمهارا تماشا میکردمنمیدانم بدنبال چه می گشتم بی تاب بودم اصلا معلوم بود منتظرم گاهی فکر می کنم تمام شده ام یا انگار دارم تمام میشوم چگونه میشود یک تن هجوم این همه فریاد را در سکوتی خلاصه کند چگونه میتوان در این سایه ها خورشید را جست وقتی هنوز در این شب ابدی فانوس نیز غریب است پرنده ی کوچکی آسمان نداشت اما هرشب با رویای پرواز میخوابید چه گذشت که " پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود ...  "برچسب‌ها: امتداد پایان امتداد پایان...ادامه مطلب

پیش خود میدارمت روزی تورا و سرانجام خواهمت آورد بدست تا ابد میکِشمت آغوش به جانو ز خاطر می برم این دل شکستآسمان، آن روز آبی می شود رنگ می گیرد به خود این روزگاررستاخیز عشق است و جنونو نمایان می شود این نوبهارروزی میایی در خروش ازدحامممی رود تنهایی ام ، تنها و بی منو پایان می پذیرد حرفهای ناتمامم ...روزی میاییدارمت روزی توراعاقبت خواهمت آورد بدستو ز خاطر می برم این دل شکست ... برچسب‌ها: امتداد پایان امتداد پایان...ادامه مطلب

برایت از تو می نویسم ... انگار شرح گلبرگ را به گلستان گویم قمارخانه ی عالم راچه باشد خونبهای عشق در تن عاشق نباشدخون بجای عشق اصلا چه باشد وصال خود زاده ی شکستیمغمی روا به دل بوددر امتداد پایان...ادامه مطلب

تورا دوست می دارم
تنها به نگاهی
تنها به گناهی 
که بی اختیار
مرا همسایه ی بهشت
و جهنم میکند
به راستی چیست این عشق
این درد و درمان
این زخم و مرهم 
این آب و آتش 
این لطیف بی رحم 
که گاهی می سوزاند
و گاهی یخ میزند 
به قلبی ناتوان،
و چه تلخیِ شیرینی است 
دوست داشتنت ...

برچسب‌ها: امتداد پایان

امتداد پایان...

شبی که مارا به دار خاطراتمان آویختند
شب غمگینی بود 
نه توان فراموشی بود 
و نه توان بازگشت به روزهای گذشته
تنها این تصویر یادها بود 
که در ذهن زخمی مان مرور می شد 
و بغض که همچون ریشه ای سمی 
به عمق جانمان رخنه می کرد
آه ای زمان 
ای قاتل خاموش ...

برچسب‌ها: امتداد پایان

امتداد پایان...

و امان از عشقاین لطیفِ بی رحمکه دمی مجال نفس کشیدنمان ندادحتی وقتی همه ی نفس مان برای او بود ...چه بگویمت ای عشقاز تویی که برای تمام واژه ها غریبیبراستی چیست این نوازش طوفانی اتاصلا مگر احساس، حجم تو امتداد پایان...ادامه مطلب

زیبای من
ای آشنای رویا
یادت مرا در آغوش
همزاد خوب فردا
یادم ترا فراموش

ای حس خود شکفتن
در مسلخ پاییز بی قراری
در من دلی شکسته ماند و
این هم برای تو به یادگاری

تصورت به این که 
تو نو بهاری در من
آیینه ای به امید
از تو به خود رسیدن

تصورت به این که
تو لمس صبح فردا
به سر رسیده باشد
قصه ی آخرِ ما

محبوب من 
پنجره ای که
به نسیم عشق  بسته باشد 
هم چون دلی است 
که در فراق تو شکسته باشد

بگشای این پنجره را
حس کن این نسیم عشق 
این منظره را ...

امتداد پایان...

خیلی خسته بود
به خودش
به همه باخت
بد هم باخت
همه چیزو باخت 

اما تلافی نکرد
جر نزد جار نزد
مردونه باخت 

همین ...

پایان.

 

 

 

امتداد پایان...

ای آسمان
خانه ات آبی
خانه ام سوخته اما
حال مارا لحظه ای حتی نمی یابی
اتاقی ساکت و خاموش
لبالب دوخته اند با غم مرا آغوش
دلی بشکسته و تنها
یک تنه اندر میان آتش غمها
ای آسمان خانه ات رنگین
به یادم آری آن خاطره ی شیرین
من هنوز جا مانده ام
من میان این همه فاصله تنها مانده ام
کودکی هایم کجاست
روزهای خوب و زیبایم کجاست
یادش بخیر

امتداد پایان...

آخرین روزهای شهریور است و ذهن خالی خیابان دیگر انتظار را از یاد بردهنه این چنین نباید باشد که روزگارمانبی حظورت بگذرد و بگذریم از رویای خویشخالی تر از همیشه و بی ریشه تر از باد گذر میکنمفریاد هم دیگر امتداد پایان...ادامه مطلب